درد دل‌های غریبانه یک ملت از خرمشهر

تهران- پایگاه خبری فرا وحدت- رهبر معظم انقلاب با تجلیل از نویسندگان کتاب «پا به پای باران» به خاطر روایتی از درددل غریبانه یک ملت نوشتند: تاریخ ما بعدها نه فقط خرمشهر و جوان‌ها و پدر و مادرهای مقاوم آن را که این دل‌ها و وجدان‌های بیدار و حق‌جو و حق‌گو را نیز ستایش خواهد کرد. 

کد خبر : 7889
تاریخ انتشار : پنجشنبه 1 خرداد 1404 - 15:46
درد دل‌های غریبانه یک ملت از خرمشهر

به گزارش خبرنگار فرهنگی پایگاه خبری فرا وحدت کم کم به سالروز آزادسازی خرمشهر نزدیک می‌شویم؛ همان شهری که پس از ۱۹ ماه با نثار خون های شهدای بسیاری در عملیات بیت المقدس از اسارت دشمن بعثی خارج شد و دل همه ایرانیان را شاد کرد. نام خرمشهر از چهارم آبان سال ۱۳۵۹ که به تصرف رژیم بعثی درآمد، به خونین شهر تغییر یافت تا این که در سوم خرداد سال ۶۱ با پیروزی رزمندگان اسلام دوباره خرمشهر نام گرفت.

«پا به پای باران؛ دو گزارش از خرمشهر» یکی از کتاب‌هایی است که با موضوع دفاع مقدس و خرمشهر توسط مرتضی سرهنگی و هدایت‌الله بهبودی نوشته شده و توسط انتشارات سوره مهر در ۵۰ صفحه به چاپ رسیده است. رهبر معظم انقلاب در اسفند سال ۷۰ پس از مطالعه کتاب نوشتند: این هر دو نوشته، گویا، پر سوز، دردمندانه و هنرمندانه است. دست این عزیزان درد نکند که درد دل غریبانه‌ یک شهر، بلکه یک ملت را چنین پرمهر و دلسوز، روایت می‌کنند.

مرتضی سرهنگی و هدایت الله بهبودی

ایشان افزودند: تاریخ ما بعدها نه فقط خرمشهر و جوان‌ها و پدر و مادرهای مقاوم آن را، که این دل‌ها و وجدان‌های بیدار و حق‌جو و حق‌گو را نیز، ستایش خواهد کرد که نگذاشتند قصه جهادی به آن عظمت در لابه‌لای یاوه‌گویی‌ها و هرزه‌درایی‌های زمانه گم شود. درود بر بهبودی‌ها و سرهنگی‌ها.

کتاب پا به پای باران، دو گزارش از مناطق جنگی در جنوب است که یک گزارش به روایت مرتضی سرهنگی و گزارش دیگر به قلم هدایت‌الله بهبودی است. دیدار از جبهه‌های جنوب، مناطق جنگی، خانه‌ها و مردم جنگ‌زده، محتوای اصلی کتاب است. نویسندگان چندی پس از خاموشی جنگ در خرمشهر و آبادان به آن شهر رفته و از آن مناطق گزارش تهیه کرده‌اند.

درد دل‌های غریبانه یک ملت از خرمشهر

در بخشی از گزارش سرهنگی به تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۷ مطلبی به این شرح درباره غارت اموال مردم خرمشهر توسط سربازان و مقامات رژیم بعثی آن هم به نقل از یک اسیر عراقی منتشر شده است: اموال این مردم مسلمان ستم دیده نیز به طرز وحشیانه ای به غارت می رفت. اگر درباره این موضوع برای شما توضیح کافی بدهم، حتی نمی توانم یک هزارم آنچه غارت شده است را توصیف کنم. این برای فرماندهان هم، مشکلی بود. زیرا به هیچ وجه قادر نبودند غارت غنائم و اموال مردم خرمشهر را مهار کنند. عده زیادی از نظامیان از راه غارت این اموال، مکنتی به هم زده بودند و دیگر مایل نبودند در ارتش خدمت کنند و هر روز عده ای از این دزدان از ارتش استعفا می دادند تا بروند و با آن پول ها زندگی راحتی داشته باشند.

یک مورد از این غارتگری ها را برای شما تعریف می کنم. سرباز وظیفه ای بود به نام علی الاحمر که یک کامیون در اختیار او بود و روزانه چندین بار بین بصره و خرمشهر رفت و آمد می کرد و هر بار مقدار زیادی اثاثیه با خودش می برد و می فروخت. او به این وسیله پول زیادی جمع کرده بود. بار آخر که او را دیدم یک گاو و یک موتور سیکلت را می برد. البته ستادی به نام ستاد غنائم خرمشهر به فرماندهی سرتیپ ایاد شعبان تشکیل شده بود ولی این ستاد هم قادر نبود از پراکندگی و خروج غنائم خرمشر جلوگیری کند. افراد این ستاد باهمکاری شهرداری بصره توانستند در مدت سه ماه تمام مغازه های خرمشهر را تخلیه کنند. بعد لوازم گران قیمت خانه های خرمشهر را به غارت بردند. بیشتر این غنائم در اختیار دولت صدام حسین کافر قرار گرفت.

یک نکته جالب برایتان بگویم و آن این است که عده زیادی از مردم بصره از خریدن لوازم مردم خرمشهر اکراه داشتند و خرید و فروش آن را حرام می دانستند. بسیاری از مغازه های بصره و کنار خیابان ها و پیاده روها پر بود از لوازم مردم خرمشهر. عده ای از مومنین عراقی حتی از فروشگاه های دولتی خرید نمی کردند. زیرا احتمال می دادند که این اموال، هرچند بسته بندی شده بود، به مردم مسلمان خرمشهر تعلق داشته باشد.(صفحه ۱۸)

درد دل‌های غریبانه یک ملت از خرمشهر

در گزارش دوم که با عنوان ۱۰ متری زنبق منتشر شده، آمده است: اگر در کنار مزار شهدا به بچه های تازه نفس مخابرات برنمی خوردیم، شاید هیچ وقت این افتخار نصیب این قلم کوچک ما نمی شد که از بزرگی آن ها بنویسد. از بزرگی خانه کوچکی که دیوار به دیوار خدا زندگی می کند و جز او کسی را ندارد. از مادری بنویسد که یکی از تن های جنگ تن به تن بود. از مادر خانه داری که ۲۶ روز اول جنگ را محرم زنان مجروح و شهید خرمشهر بود؛ مادری که مدال دو شهید را بر سینه دارد. «تا ۲۵ مهر در خرمشهر مانده بودیم. بچه های سپاه شب بیست و ششم مرا از شهر خارج کردند. در این مدت، زنان شهید و مجروح را جابجا می کردم… پسرم سَنگرَش سر کوچه خودمان بود؛ متنهی الان به هم خورده است. داخل همین خیابان طالقانی جنگ تن به تن بود. مرتضی و محمد هم با بچه ها در خیابان طالقانی بودند».

(ادامه صحبت های مادر دو شهید)… دختری بود که در غسالخانه کمک من می کرد. به فاصله چند روز، پدر و برادرش را در همین قبرستان دفن کردند… شهدا را داخل ماشین نوشابه می گذاشتیم و آن ها را به شهرهای دیگر می فرستادیم که الان به صورت گمنام در آن شهرها دفن هستند… ما فرصت کندن قبرهای مناسب نداشتیم. به همین خاطر بدن های شهدا داخل قبر جمع می ماند. چاره نداشتیم… یک هفته بعد از دفن پسر کوچکم، مرتضی، از رادیو شنیدم که خرمشهر آزاد شده. آن موقع من در آبادان بودم. اولین کسی که رسید به پل خرمشهر من بودم. از آزادی خرمشهر ناامید نبودم. آن روز یک گوسفند قربانی کردم… بعد از این که خرمشهر آزاد شد و من به آنجا برگشتم، استخوان های پراکنده شهدا را جمع کردم. (صفحه ۴۰)

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.